روز هشتم

وارد روز هشتم شدیم

دوس دارم امروز یک حکایت جالب بذارم ....

برای خوندنش به ادامه مطلب برید ....    

شخصی خدمت شیخ انصاری رسید و گفت : شیطان را در عالم خواب ، به همراه طناب ها و زنجیرها و ریسمانهای زیادی دیدم از او پرسیدم اینها چیست؟ گفت اینها ابزار کار من است و با آنها انسان ها را به سوی خود می کشانم ، بعضی را با زنجیر ، بعضی را با طناب و بهضی ها را با این ریسمانهای نازک آنهایی که در صدد مقاومت هستند در درستکاری با این طناب های محکم و ضخیم به سوی خود می کشم و انسانهای ضعیف را با این طناب های نازک. زنجیر پاره پاره را در دستش دیدم ، پرسیدم این زنجیر پاره پاره چیست ؟ گفت این زنجیر را برای جذب شیخ انصاری بر گردن ا و انداختم ولی او مقاومت کرد و زنجیر پاره شد.

یک لطیفه نیز این جا نقل شده که شاید جزو داستان نباشد آن این است که همین شخص از شیطان پرسیده بود مرا با کدام یک از اینها به بند می کشی؟ شیطان پاسخ داده بود تو نیازی به طناب و ریسمان نداری و با یک اشاره به سوی من می آیی.

خب دوست عزیز به نظرت ماها جزو کدوم دسته هستیم قطعا ماهم الان هشت روزه که زنجیر شیطان رو پاره کردیم و نگذاشتیم که مارو با خودش ببره ...آره الان زمانیه که باید بهش ثابت کنیم دیگه برده ی اون نیستیم آره ما دیگه برده ی نفس نیستیم دیگه حاضر نیستیم به اون روزهای کثیف برگردیم روزایی که تو لجن دست و پا میزدیم روزایی که همش آرزوی مرگ خودمونو میکردیم روزایی که همش بابت عذاب وجدان میگذشت که به خودمون میگفتیم لعنت به من چرا دوباره انجامش دادم ...

با من فریاد بزن وایسا جلوی آینه  و به خودت بگو.... با صدای بلند هم بگو.... همین الان وایسا جلوی آینه....

آره من میتونم ...آره من میتونم لعنت به تو شیطان .....من شکستت میدم لعنتی..... لعنت به تو ای گناه لعنتی ..... روزایی که تو ارباب بودی به سر اومده .....

ما پیروزیم دوست من چون میخواهیم .... میریم برای روز بعد ... ایول